ساغر از دست نگاری نرسد دام آنجاست
جام زهری بدهد یار مرا کام آنجاست
می ناب و غزل و شعر تر و شور طرب
همه تقدیم به معشوق که با جام آنجاست
شوق دل نیست به جز وصل دلانگیز نگار
خوش بود دل همه شب تا که دلآرام آنجاست
ای خوشا در شب مهتاب در آغوش نگار
شب چه خوش باشد اگر یار خوشالهام آنجاست
تو مشو غافل از آن مدّعی خام زمان
نگران باش که آن مدّعی خام آنجاست
«طیّبی» بگذر از اندیشۀ جان در ره عشق
تو بنه جان به قدومش که دلآرام آنجاست