دوش ما را یاد تو چون تا سحر بیدار داشت
از پریشانی دل شوریده را بیمار داشت
نالم از درد فراغت یار بیهمتای دل
بود معلومم که روزی جسم و جان غمخوار داشت
این همه بهرم محبّت از چه رو میکرد یار
پس چرا در پشت پرده بر تنم آزار داشت
آن که با نام محبت دشمن جان گشته بود
دشمنیها کرد و با این جان و تن پیکار داشت
طالب مطلوب او بودم ولی آگه نبود
خصم بود او با تفاهم کینه با معیار داشت
ای نسیم روی یار از من ببر پیغام عشق
گر وفادارم ز جان گر تیغ تیزی یار داشت
«طیّبی»بسیار سنگ از دست یارش خورده است
پایبند است او به عهدش گرچه یارش خار داشت