هرگز به دیده اشک فراوان ندیده‌ای

هرگز به دیده اشک فراوان ندیده‌ای
آه یتیم و سینۀ‌ سوزان ندیده‌ای

هرگز به فکر درد یتیمی نبوده‌ای
انگار هیچ سفرۀ بی‌نان ندیده‌ای

در قصر زرنگار خود آسوده خفته‌ای
در عمر خویش خانۀ ویران ندیده‌ای

عمرت گذشت و لطف نکردی به یک غریب
چون شهر دور و شام غریبان ندیده‌ای

بازآ به خویش و پیش فقیران گذر نما
تا حال گرچه عمر فقیران ندیده‌ای

این پند «طیّبی» که بود برگ تحفه‌ای
بی شاخ و برگ میوه به بُستان ندیده‌ای

© 2024 حاج رحمت اله طیبی