یارا ببین که دیدۀ ما اشک غم گرفت
اشکی چکید صورت ما را به نم گرفت
یک آن ز غفلتی دل ما را تباه کرد
در پیش عقل دولت ما خامه کم گرفت
سررفت و آب از سر ما هم گذشت و رفت
یعنی تمام هستی ما رنگ غم گرفت
شادی چو بار بست و برفت از کنار ما
غم بود آنچه این دل و جان را به هم گرفت
فریاد ما به گوش خلایق نمیرسد
گویا صدای من ز گلو دم به دم گرفت
دنیای ما به دست چنین اشقیا گذشت
کلّ جهان ز دست پلیدان ستم گرفت
ناقوس «طیّبی» چو صدا میکند بلند
در مکّه خون زائر ما بر حرم گرفت