ای چشم! ریز اشک روان روی دامنم
از ظلم ناکسان شده غمبار گردنم
ای دل بسوز در غم هممیهنان خویش
چون داغ هموطن زده آتش به خرمنم
ای آسمان سکوت مکن نعرهای بزن
آتش ببار بر سر انبوه دشمنم
ای آفتاب نور میفشان دگر به خاک
آنکس که ماندهاست در این تیرگی منم
دریا چرا سکوت نمودی تو تاکنون
غارتگری به دامن تو سوخت گلشنم
تو ناوگان بیخردان را خراب کن
طغیان نما فرو ببر این قوم الکنم
بیتاب گشتهای تو اگر «طیّبی» ز غم
محزون مباش دادرسان هست مسکنم