ای دیده اشک ریز ز هجر نگار خویش

ای دیده اشک ریز ز هجر نگار خویش
آتش بزن به خرمن این روزگار خویش

تا کی ز دوری اش بکشی آه جان‌گداز
آه از جگر برآر بگیر از قرار خویش

از سوز هجر و گردش ایّام سوختم
ترسم از آن ز دست دهم اختیار خویش

کارم کشیده راه جنون دوست چاره‌ای
از محنت نگار کنم سربدار خویش

ای روزگار اف به تو یاران من چه شد؟
امّید نیست بر من و افسرده یار خویش

عمرم گذشت چون شب یلدا سحر نشد
در انتظار آن سحرم تا بهار خویش

شکر خدای «طیّبی» امّید روز‌گار
باشد میّسرش اگر امّیدوار خویش

© 2024 حاج رحمت اله طیبی