من از غمش مثال سپندی در آتشم
همچون شهاب تندر سوزان و سرکشم
عمری بسوختم غم هجران عشق او
چشم انتظار مانده به امّید او خوشم
فریاد از این زمانه که جانم بسوخت غم
از دست یار بس گلهدار و مشوّشم
شادم ز ناز و غمزۀ او هر زمان کند
جانانه غمزه میخرم از یار مهوشم
نرمی بی حدی که نموده است با دلم
هرگز نمیتوانم از او دست برکشم
با شور و عشق «طیّبی» آخر جفا مکن
آخر شوی ز کرده پشیمان ز آتشم