کاروان مرگ امشب بر در این خانه شد
تا که در را زد دل مجنون ما دیوانه شد
تا گشودم در بدیدم روبرو جسمی عظیم
روحم از تن وارهید و مثل یک پروانه شد
بعد از آن اهل و عیالم بر سر و سینه زدند
آه و وایلا و گریه داخل این خانه شد
من که چون پروانه بودم در درون خانهام
قوم و خویشان آمدند و باخبر بیگانه شد
حلقهای بر دور من برپا شد از ناباوران
و اندر آن حلقه سراسر آه اشکی دانه شد
آخرش تابوتی آوردند و من دیدم به چشم
نعش من بر دوش یاران خارج از کاشانه شد
هرچه من کردم صدا از هیچ کس نآمد جواب
کس نداد آخر جوابی دل مرا غمخانه شد
نعش من را زیر خاک قبر پنهان ساختند
چونکه جان مونس بهجسمی هم بر جانانه شد
دوستان و اقربا بستند روی قبر من
هرچه من کوشش نمودم کشتهام بیدانه شد
«طیّبی» پایان کار این گونه میآید ز راه
میرسد روزی که میبینی جهان ویرانه شد