دیشب دو چشم من به رهت در نظاره بود
ما را هزار شکوه به دل آشکاره بود
روزم چو شب سیاه شد از روزگار سخت
گویا مکان من چو شب بی ستاره بود
خورشید آتش است ولی پیش سوز ما
از کوچکی شبیه به خردک شراره بود
در گوش ما ز جنّت رضوان شیخ گفت
واعظ که بعد شرح پی استخاره بود
دانی بهشت قامت یار است و نی عجب
زیرا بهشت دیدن این ماهپاره بود
حقگوی حقشناس در این دهر سرنگون
آخر چرا به گفته سرش بر مناره بود
چشم انتظار بودن تو «طیّبی» خطاست
در ره پیاده ماندی و یارت سواره بود