جهان یکسر پر از غم شد
زمین خشکید و بینم شد
حیا از مرد و زن کم شد
جوان پنهان به ماتم شد
شیاطین جمع با هم شد
که در دلها مروت نیست
چو شادی ها به دل مرده
چرا تیرش به گل خورده
ببین بستان افسرده
عجیب از بلبل مرده
بنفشه گشته پژمرده
که انسان فکر الفت نیست
دریغ از عالم اندوه
بود سنگین مرا غم کوه
دلم شد ماتم انبوه
امید از یاور نستوه
نماید خانهام فرجوه؟؟؟!!!
دلم مشتاق قلبت نیست
چراغ دل برافروزی
که گشته سال پیروزی
سواد از نهضت آموزی
دل دشمن به غم دوزی
به عشق مملکت روزی
که چون دشمن به فطرت نیست
ز جام او شرابی نوش
قبای علم خود برپوش
چو نادان می شود مدهوش
ببین دانا بود باهوش
که علمش با عمل بر دوش
به دشمن راه رخصت نیست
تو از عالم خبر داری
کجا دشمن کند یاری
عدو افکن گرفتاری
نما بردار زینهاری
ببندش کن به افکاری
که دشمن اهل خدمت نیست
ابردزدان چو بدکارند
شقی و باطل افکارند
به جز مشکل نمیآرند
خیانت پیشه در دارند
چنان شمری تبهکارند
که نان بر ما اخوّت نیست
سرودی «طیّبی» گفتی
به شعری زنگ دل رُفتی