خندۀ بی جا مرا نالان کند
آدم جاهل خودش گریان کند
عاقلی هرگز نرفته راه کج
بیادب سامان خود ویران کند
آنکه غافل در پی اغیار رفت
خویش را چون آتشی سوزان کند
هر که دارد اندرون بیدار دل
او فدا سر در ره جانان کند
آن که نوشد جرعهای از جام عشق
نوش عشق از دیگران پنهان کند
هر دلی سیراب از اسرار را
زندگی چون موسی عمران کند
عشق چون گنج است پنهانی به دل
دور بادا «طیّبی» نسیان کند