خواهم چو لاله روی برویم برای تو
شاید نگه کنی تو مرا زیر پای تو
یک آن نی ام ز یاد تو بیرون که عاشقم
من هم ز عشق تو نرسیدم لقای تو
واقع نشد که عاشق و معشوق در جهان
با هم یکی شوند به وقت ثنای تو
دارم نوا به سینه ی سوزان فراق تو
تا کی نوا کنم برسم تا سرای تو
حکمت به چیست عاشق خود میکشی چرا
تا دانم از حکایت و لطف و عطای تو
از لطف و مهرورزی و دستدار عاشقی
عین عدالت است چنین ادّعای تو
بنما تفضّلی ز کرم حال «طیّبی»
در شور حال بندگی و جان فدای تو