خوش از آنم که اگر ساقی میخانه شوم
دست خویش آرم و جامی بر مستانه شوم
تا دل خسته برون آورم از حزن ملال
داخل شیوۀ مستانه به خمخانه شوم
گرد شمع آیم و گردم دمی آسوده ز غم
حاضران دیده ببندید که پروانه شوم
ای خوشا پیر مغانم بدهد جام ز می
تا از آن مست و خراب و پی رندانه شوم
به حرم¬خانه مرا نیست رهی پس چه کنم
نیستم لایق آنجا به چه رو خانه شوم
عاشقم باز دلم گشته پر از مهر ز عشق
طالعا شور برانگیز به کاشانه شوم
طلب «طیّبی» از روی مه یار بجاست
این بود مطلب گویا که به ویرانه شوم