عشق شیوا شراره جانم زد
اثرش آتش استخوانم زد
با نگاهی مرا نشانه گرفت
مژهاش تیر بر نهانم زد
بر نگاهش نظر نمودم گفت
لطمه بر قلب مهربانم زد
خوشم از شور عشق رسوایی
همرهش داغ دل نشانم زد
گرچه بودم کنون دل افسرده
شور عشقش دل جوانم زد
او مگر شد ز «طیّبی» آگاه
همچو ماری که بر زبانم زد