دوش بر کنج لبت بوسۀ جانانه زدم
آتش عشق تو را بر دل دیوانه زدم
تو نداری خبر از حال دل خستۀ ما
در دل آتش اگر بال چو پروانه زدم
خطر خاطر تو می کشدم پای جنون
سرخوشم نام تو را سکّۀ شاهانه زدم
کی گذارم قدمت را بگذاری بر خاک
چونکه دل را به رهت فرش چو کاشانه زدم
به خدا طاقت دل رفته ز کف نیست توان
امشب از عشق لبی باز به پیمانه زدم
شکوه بی جا مکن ای«طیّبی»از بخت سیاه
دام عشقی که به راهش در آن خانه زدم