این دل پرشور من از عشق یاران است و بس
هجر آنان دیدهام با اشک باران است و بس
من که دورم از بر یاران خود اما چه باک
در دل من پر ز مهری از نگاران است و بس
ناصحان گفتند راه عشق تو بیحاصل است
من که خود فهمیدهام معشوق هجران است و بس
من که چون کردم قبول از روز اوّل درد عشق
میکشم این درد را امّید درمان است و بس
خاطرانگیز است اگر گردد مرا روز وصال
مژدهای مانند این را جان به قربان است و بس
هر که شد با عشق زنده کی بمیرد در جهان
خوش¬دلم چون نامشان بر ثبت دوران است و بس
«طیّبی» میخواست اندر راه عشقت پا نهد
خویشتن گم کرده راهی کنج ویران است و بس