در میان کعبه رفتم تا بجویم یار خویش
در نهان جستم دمی دلدار خویش
من به یک آن از خودم بیرون شدم
آن زمان دیدم ورا افکار خویش
گفتمش او را که دارم آرزو
گفت: برمیآورم بازار خویش
نیک رحمت بود آن¬دم بهر ما
شوکت عزّوجل بر کار خویش
من مصفّا دیدم آن وقت او ز جود
چون¬که مقصودش بود غمخوار خویش
خوش گذشت آن روز بر من روزگار
حکمتش دیدم که با ابصار خویش
«طیّبی» در آن مکان دلشاد شد
در روان، معشوق دید انظار خویش