من ز رنج عشق تو تاب و توان دیگر ندارم
ناصحا منعم مکن جز عشق همبستر ندارم
عاشقم هر جا میسّر بود را من گشته ام
پرس و جو از من ربوده خواب اندر سر ندارم
هر کجا رفتم تو را از عارفان می جویمت
عارفی گوید که جز عشق تو همسنگر ندارم
دوستان را زنده با معشوق شان همواره بینی
اوست ساکن در دلم من باک از خنجر ندارم
در امانم، در امان تا سایهات داری بر سرم
من هراس از تیر دشمن، دشمن کافر ندارم
از وجود اوست گر دنیای فانی پای برجاست
نور آن خورشید خواهم مشعل از اختر ندارم
مهدی آل علی را بیش از اینها دوست میدارم
پایبند عشق اویم ترسی از محشر ندارم
«طیّبی» از درد هجران بال و پر بشکسته دارد
صدهزاران جان به قربانش که سر، پیکر ندارم