به کوی یار بیهمتا سریع آتشین گشتم
به سود دل نشد هرگز به ناکامی حزین گشتم
اگر خواهی بیابی کام خود مانند یوسف باش
که آنی من شدم غافل ز کردارم غمین گشتم
الا ای یار زیبایم مکن ما را دل آزرده
که عمری سوخت در آتش چو خاکسترنشین گشتم
تو دیگر همّت آوردی کمر بر قتل من بستی
اگر شادی بکش ما را که جان با جان عجین گشتم
اگر خونم بریزی بر تو هرگز شک نخواهم کرد
که چون مهرت به خون آمیختم اهل یقین گشتم
مده آزارم ای یارا که چون عشّاق می خندند
بترس از خندههای عشق من رسوا از این گشتم
خیال شوق یار امشب به جان«طیّبی» پیوست
نمیمیرم که با رؤیای شوقت همنشین گشتم