چه شد که یار سفر رفته برنگشته هنوز

چه شد که یار سفر رفته برنگشته هنوز
مگر که آخر وقت سفر نگشته هنوز

ز وقت رفتن او روزگار من شب شد
از آن زمان شب تارم سحر نگشته هنوز

چرا نکرد خبر وقت رفتنش ما را
ز سوز سینۀ من باخبر نگشته هنوز

هزار شکوه به او داشتم ز راز نهان
خطاست شکوه کنم دل به سر نگشته هنوز

همیشه در نظرم روی اوست جلوه‌کنان
چو شمس در برم او جلوه گر نگشته هنوز

در انتظار نشستم نگار باز آید
ز چیست طی زمان سفر نگشته هنوز

ز مهر و عاطفه‌اش «طیّبی» بود خرسند
بدون او سخنم چون شکر نگشته هنوز

© 2024 حاج رحمت اله طیبی