ما ز خال لب او بوسه نچیدیم و برفت

ما ز خال لب او بوسه نچیدیم و برفت
صورت چون مه او سیر ندیدیم و برفت

قامت سرو روانش دل ما برده ز جای
دولت از لطف و کمالش نستودیم و برفت

سخن با خردش گوش دلم جای گرفت
صحبتش را شبی از دل نشنیدیم و برفت

آن جمالی که دل نور یقین می‌بخشد
ما جمالش به یقین دیده ندیدیم و برفت

تک‌سواری شد و چون باد گذشت از بر ما
در گذر‌گاه به گردش نرسیدیم و برفت

آتشی زد به دل «طیّبی» از رفتن خود
ناز او در همه احوال خریدیم و برفت

© 2024 حاج رحمت اله طیبی