در پس پردۀ معشوق چه سرّی ست نهان
هر کس آورده به نوعی سخن از او به میان
از ازل عدّۀ محدود بدانست ز راز
زین معمّا به جز آنان نشد آگه به گمان
این جهان همچو چمنزار فریبنده و ما
همگی چون رَمه و صاحب ما همچو شبان
ای خوش آن برّه که از گرگ حذر کرد و گذشت
گشت مسلم همه جا نفع ببردش نه زیان
کاروانیم و در این راه توقف نکنیم
عازم سوی بقاییم و نداریم نشان
کی توان داشت رهی مقصد بی منزل جا
مگر امّید شناسی که در آنجاست عیان
«طیّبی» وقت وصالی که رسد چیست غمت
آشناهای زیادند کران تا به کران