دل دیوانۀ من در پی تو یار گرفت
آتش عشق چنین بر دل بیمار گرفت
شرر عشق تو دیگر من دیوانه بسوخت
ابر خاکستر من بر رخ گلزار گرفت
نسب دوست بگفتم سر هر کوچه به خلق
تا که رسوایی من کوچه و بازار گرفت
سبب عاشقی ام کرد مرا خانه خراب
دل ویرانه خوشی سایه ز پیکار گرفت
نکند سود که در خانه کنی زندانم
گرچه حتّی نتوان روزن دیوار گرفت
«طیّبی»شکوه ز یار از فلک افزونتر داشت
گر چه شاعر شد و شیرینی گفتار گرفت