چه میخواهد ز ما این چرخ گردون
همی گردد به کارم خود به افزون
که ما را بر چه او در بند دارد
از این بازیچهها دل گشته محزون
هماکنون هیچ کس در کار این چرخ
نشد آگه جز از افسانهای دون
خوشا آنان که نفس خویش کشتند
نیفتادند اندر دام افسون
هوسبازان عالم غرق گشتند
به نیرنگ و ریا در کام جیحون
بگیر ای «طیّبی» راه قناعت
نمای عبرت است این جلوۀ دون