دلم در سبزه زار عشق می میرد ز تنهایی

دلم در سبزه زار عشق می میرد ز تنهایی
که مُردم از غم هجران چرا دیگر نمی‌آیی

چو عشق تو درون سینه ام دارد تمنّاها
ز مهرت در دلم دارد هزاران شور و غوغایی

که من دیوانه گشتم با نگاهت این چه اعمالی-ست
خیالت می‌کشد آخر مرا از طعن رسوایی

منم در سرزمین عشق بی‌پایان چو سرگردان
نمی‌دانم کجا ره می‌برد ما را به بینایی

من از این عشق شورانگیز تو جان در نخواهم برد
محبت¬ها به دل دارم ز مهرت چون دل‌آرایی

شباب خویش بگذشتم که روزی با تو پیوندم
ولی افسوس من پیرم در این محفل تو پیدایی

خجالت «طیّبی» دارد ز روی خوبِ مه‌رویان
هزاران ماه رو در مجلس است اما تو زیبایی

© 2024 حاج رحمت اله طیبی