الا ای یار زیبا بَه چه زیبایی چه زیبایی!
تو ای عاشق کش طنّاز مانند زلیخایی
زبان، وصف تو را کی میتواند با بیان گوید
که گویا خوشجمالی و جمالت ما به رسوایی
کُشد آخر مرا این درد بیدرمان ز هجرانت
طبیبا کی میسّر میشود این درد را درمان بینایی
حبیبا دل ربودی از من مسکین به چشمانت
به قربان دو چشمت من که چشم دل تو پیدایی
کجا دیدی که عاشق در غم معشوق گریان است
به زاری دلخوش است آنکس که میدارد تمنّایی
اگر امواج غم گردد چو بحر اندر دل پر شور
نمیترسد دل عاشق ز هیچ آشوب و غوغایی
مشو ای «طیّبی» مغرور اگر زیباست دلدارت
به یک طوفان تب بندند مغروران زیبایی