ای غم بسوز این دل بیحاصل مرا
آتش بزن تو هستی ناقابل مرا
عمرم گذشت و سود نجستم به جز غمی
چون آه سینه سوخت همه حاصل مرا
خواهم دوا ز دست طبیبی که حاذق است
دانی ز چیست درد دل مایل مرا
امیدوارم آنکه دلم پایبند اوست
شوریدهتر کند دل ناقابل مرا
کردی احاطه قلب من زار ناتوان
عشقت ربوده طاقتی از داخل مرا
دارم حدیث عشق تو در سینۀ حزین
ای وای من اگر تو شوی غافل مرا
با صیقل غمت دل من همچو آینه است
ترسم که آشکار کند قاتل مرا
گر دست «طیّبی» تو نگیری ز لطف خویش
از جا درآورد خطری ساحل مرا