ز هجران و جداییها دل از آتش شرر دارد
نگه کن جلوۀ مهرش بسی در دل اثر دارد
ندانم کیست او را در کجا منزلگهی باشد
که دل اندر خیال او هزاران بال و پر دارد
شب تنهاییام هرگز نشد بی او سحر گردد
دل تاریک من در پی ز نورش جلوهگر دارد
کجا ای باغبان پرورده ای گل های زیبا را
که عطرآگین شده هر جا گلستان ها ثمر داد
ز شوق تو شود گل های زیبا در رهت پرپر
از آنجا حرف تو در دل ز اعلائی خبر دارد
که هر کس با تو بستیزد نباشد در صف انسان
ز طفیان میشود سرکش چو شیطانی خطر دارد
رسیده موسم پیری به حال «طیّبی» بنگر
تو آگاهی ز احوالش چه شوری در جگر دارد