قامت چون سرو تو اندر نظر تا جا گرفت
صورت زیبای بینقصت به دل مأوا گرفت
بیریا گویم دو چشمت چون غزال دلبری ست
آفرین بر حسن تو عاشق کشی زیبا گرفت
آرزو دارم دوباره با تو بنشینم دمی
راز دل با تو بگویم کار دل بالا گرفت
بر تو ایزد یک نگارستان منقّش کرده است
احسناللَّه خلقتی هر کس بدید آنجا گرفت
گر تو را آیینه بیند میشود از خود خجل
شرم آیینه ببین یالالعجب خود وا گرفت
هر که آن دستان زیبا را به دستش لمس کرد
عاقبت انگشت حیرت لای دندانها گرفت
«طیبی» خرسند از این باشد که بیند روی تو
هر که دید آن چشم ها را در دلش غوغا گرفت