قیام کرد نگارم قیامتی برخواست
ز نور پرتو رویش ضیافتی برخواست
ز نور صورت ماهش جهان منوّر شد
به نور شعشع رویَش نهایتی پیداست
شراب لعل لبش قوت جان بیمار است
طبیب درد دل آزرده حالتی برجاست
ز شور عشق دو چشمش چو صید در دامم
دلم اسیر دو زلفش بقایتی شیداست
چو سرو ناز قدش میبرد دل عاشق
به پیش قامت او سرو قامتی به خطاست
دو ابرویش چو کمان¬وار شیر گیر زمان
ز تیر غمزۀ مژگان شجاعتی بی جاست
سفیدتر از دُر رخشان و حلق زیبایش
بگو ز چاه زنخدان حکایتی آنجاست
چنان¬که وصف نموده است «طیبی» رویَش
ز شرح زیب جمالش عنایتی برخواست