سر به بالین بگذارم که دگر یاری نیست
این جهان جز غم و اندوه دگر کاری نیست
مددی از که بجویم که شود یار مرا
اندر این دهر چو من هیچ گرفتاری نیست
دل به دریای غمم اشک فزون میبارم
گر شوم غرق در این بحر مرا عاری نیست
وعدهها دادی و اما شده حاصل به گزاف
چون به پیمان¬شکنان صادق گفتاری نیست
از چه بس لاف زدی عاشق دلباختهام
عشق زیباست ولی گفته ز دل جاری نیست
تو بیا پند بگیر از سخنم تا ز وفا
سود بخشد به تو پندم که زیان باری نیست
در جهان اهل وفا هیچ نرفتند خطا
آنکه را اهل وفا نیست به جز خواری نیست
«طیبی» نامه شکن دفتر اوراق گسل
رونق عشق در ایّام به سرداری نیست