ترسم این کز عشق او دیوانه گردم عاقبت
از دیار خود روم ویرانه گردم عاقبت
همچو شمعی آتشش سوزد مرا پروانهوار
خوش شوم در گرد او پروانه گردم عاقبت
چون دل و جان باختم در راه عشق آن نگار
بی خبر از خویشتن کاشانه گردم عاقبت
درد بی درمان خود را «طیبی» در دل نهفت
تا کند درمان پی جانانه گردم عاقبت
آخر عمری فتادم دام صیّادی به دام
صید اندر بندگی رندانه گردم عاقبت
زلف پرچین حلقه حلقه شد کمند «طیّبی»
زین سبب محکمتر از افسانه گردم عاقبت