رسم عاشق شدن این نیست که آزار کنی
شیوۀ عشوهگری با دل بیمار کنی
خواستم از دل و جان با تو همآواز شوم
نشدی رام چرا تا که سرم دار کنی
من که یک عمر تو را در دل خود جا دادم
از چه کوشش بنمایی که مرا خار کنی
دمی از روی کرم دیدۀ ما را بنگر
اینچنین میگذری دیدۀ ما زار کنی
تو مشو غرّه به حسنت که رسد روز زوال
حسن مفروش که خود را تو گرفتار کنی
دل بشکسته ما باز شکستی تو چرا
سر به قولت نشدی رخنه در افکار کنی
«طیّبی» حلقۀ رندان سخن از راز مگو
پاکبازان همه مستند چه اسرار کنی