روزی که مرا دیده به رخسار تو افتاد
بگسست دلم، دیده گرفتار تو افتاد
دانم ز غمت جان به سلامت نبرم من
دل غرقه به خون شد که خریدار تو افتاد
ممزوج دو عید است بخوان حاصل آن را
دل وقت شکستن همگی خوار تو افتاد
سوگند بهاری به بهاری بدهم من
بنگر تو به چشمان ترم زار تو افتاد
بازآی به خود لعبت من خرّم دل باش
رنجم تو مده باز که دل بار تو افتاد
چون آینهای آینه سان صاف و رها باش
چون طالب این آینه دلدار تو افتاد
بشنو سخن «طیّبی» ای یار دل آزار
این قرعه به نامم ز شکروار تو افتاد