ز هجران و جدایی‌ها دل از آتش شرر دارد

ز هجران و جدایی‌ها دل از آتش شرر دارد نگه کن جلوۀ مهرش بسی در دل اثر دارد ندانم کیست او را در کجا منزل‌گهی باشد که دل اندر خیال او هزاران بال و پر دارد شب تنهایی‌ام هرگز نشد بی او سحر گردد دل تاریک من در پی ز نورش جلوه‌گر دارد کجا ای […]

مطالعه بیشتر

میان خانه احمد منوّر است امشب

میان خانه احمد منوّر است امشب شب ولادت دخت پیمبر است امشب برقص کوکب نورانیت شب ظلمت به ‌نور فاطمه عالم مصوّر است امشب شریک زندگی شیر لافتی آمد تمام وادی عالم معطّر است امشب نشان عفّت و عصمت قدم به عرصه نهاد خوشا سعادت آنکس که قادر است امشب ز جود او همه افلاکیان […]

مطالعه بیشتر

هاتف از حق خدمت احمد رسید

هاتف از حق خدمت احمد رسید بر وجود شیر حق دادش نوید گفت: آمد سرور آزادگان زین خبر محمود گشته شادمان چون محمّد از خبر آگاه شد چهرۀ پاکش مثال ماه شد مژده بر عمش ابوطالب بداد: هان! مبارک طفل نوزاد تو باد تا ابوطالب شنیدش این سخن شادمان گردید اندر انجمن این خبر پیچید […]

مطالعه بیشتر

یارب من دل داده را

یارب من دل داده را در بحر غم افتاده را مجنون شدم از عشق او ساقی بیاور باده را شاید شود حاصل مرا بینم رخ شَهزاده را عدوان دون بی حیا اندر خلیج استاده را یا رب ببین روح خدا در سجده سر بنهاده را گوید زبانش یا کریم بنگر شهید ساده را ای پیروان […]

مطالعه بیشتر

وعدۀ حق کی رسد بر دار ما

وعدۀ حق کی رسد بر دار ما تا کند یاری به ما آن یار ما منتظر عالم، همه چشمان به راه کی برآید شمس خوش دیدار ما او چو شمع و ما همه پروانه‌ایم از خوشی سوزاند ما را یار ما ای که هستی سِرّ حق مولای ما یک نظر کن سوی حال زار ما […]

مطالعه بیشتر

عمرم برفت سر نرسید آرزوی ما

عمرم برفت سر نرسید آرزوی ما سودی نداد هیچ رهی جستجوی ما کو همرهی که ره بنماید به سوی عشق معشوق کو که در بگشاید به روی ما لطفی نکرد باد بهاران به بوستان ترسم خزان شوم نکند رو به سوی ما من چیستم ز عشق تو دیوانه دل شدم تو کیستی نظر ننمایی به […]

مطالعه بیشتر

دستم به دامنت که تو ای یار خوش لقا

دستم به دامنت که تو ای یار خوش لقا بسیار گشته‌ام، نبود چون تو با وفا بی تو میسّرم نشود زندگی عیان در روزگار بی تو نباشد مرا صفا قلبی شکسته دارم و یاد تو زنده‌ام بی نامت ای صنم برسد مرگ بی‌خطا عمری به دیدنت شب و روزم در انتظار ترسم نیایی آخرش ای […]

مطالعه بیشتر

به اشک دیده نظر کن به رخ عیان دارم

به اشک دیده نظر کن به رخ عیان دارم به سوی من بگذر تا به تن توان دارم ز پای خویش بیایم رکاب تو گیرم غلام پیرم و امّا دل جوان دارم به ‌همّت تو بگیرم لوای دوست به دست سرورخوان توام تا دمی که جان دارم غلام حلقه به گوش تو بوده و هستم […]

مطالعه بیشتر

ای غم بسوز این دل بی‌حاصل مرا

ای غم بسوز این دل بی‌حاصل مرا آتش بزن تو هستی ناقابل مرا عمرم گذشت و سود نجستم به جز غمی چون آه سینه سوخت همه حاصل مرا خواهم دوا ز دست طبیبی که حاذق است دانی ز چیست درد دل مایل مرا امیدوارم آنکه دلم پایبند اوست شوریده‌تر کند دل ناقابل مرا کردی احاطه […]

مطالعه بیشتر

علی ای وفای عزّت تو وفا کنی بقا را

علی ای وفای عزّت تو وفا کنی بقا را چو بقا بود دو دستت به بقا دهی صفا را چه نشانه‌ای علی‌جان دو سرا که می‌شناسند بشناخت هر دو عالم به علی علی خدا را علی ای سخی امکان به ولایتت ولائی که ولی عادلی تو به ولای مصطفا را علی ای شجاع میدان تو […]

مطالعه بیشتر
© 2024 حاج رحمت اله طیبی