جهان یکسر پر از غم شد

جهان یکسر پر از غم شد زمین خشکید و بی‌نم شد حیا از مرد و زن کم شد جوان پنهان به ماتم شد شیاطین جمع با هم شد که در دل‌ها مروت نیست چو شادی ها به دل مرده چرا تیرش به گل خورده ببین بستان افسرده عجیب از بلبل مرده بنفشه گشته پژمرده که […]

مطالعه بیشتر

در کوی شما روی تو را یک نظر افتاد

در کوی شما روی تو را یک نظر افتاد اندر نظرم همچو مهی جلوه‌گر افتاد الله تو را حفظ کند چشم بد خلق چون حور بهشتی به جمالت نظر افتاد از لطف خوشت دل شده محصور ز مهرت ما را سببی شد که به کویت گذر افتاد اندر دل من نور تویی اهل کمالی از […]

مطالعه بیشتر

روزی که مرا دیده به رخسار تو افتاد

روزی که مرا دیده به رخسار تو افتاد بگسست دلم، دیده گرفتار تو افتاد دانم ز غمت جان به سلامت نبرم من دل غرقه به خون شد که خریدار تو افتاد ممزوج دو عید است بخوان حاصل آن را دل وقت شکستن همگی خوار تو افتاد سوگند بهاری به بهاری بدهم من بنگر تو به […]

مطالعه بیشتر

ای دل غمین مباش که آن شهریار می‌آید

ای دل غمین مباش که آن شهریار می‌آید عزیز فاطمه بر این دیار می‌آید شجاع دهر امام دوازده روزی به پس گرفتن حقّ بهار می‌آید چو ما ز روز اول آشنای او گشتیم که وعده داده به ما روزگار می‌آید که او امید همه خلق عالم است امروز برای حذف ستم کوی یار می‌آید خوش […]

مطالعه بیشتر

زندگی پیوسته با عشقم هدایت می‌کند

زندگی پیوسته با عشقم هدایت می‌کند همچو بلبل عشق دلدارم حکایت می‌کند بنگر این شوریده خاطر را که باشد بی‌قرار نالۀ جان سوز دارد چون شکایت می‌کند شکوه ام را با کسی گویم شود فریاد‌رس قصّۀ عشق است اینجا دل روایت می‌کند دل مشو مأیوس گو اسرار عشق بی‌حساب راه مشکل رنج بسیارش سرایت می […]

مطالعه بیشتر

عجب شبی ست که چشمم ز خواب بیزار است

عجب شبی ست که چشمم ز خواب بیزار است که دل گواه من این یار ناب بیدار است معذّب است ز رنج فراق یار عزیز ز درد عشق که در پیچ و تاب بیمار است منم به خویش فرو رفته در حقیقت عشق که او خبر نشود دل کباب و خون‌بار است اگر چه من […]

مطالعه بیشتر

دیشب دو چشم من به رهت در نظاره بود

دیشب دو چشم من به رهت در نظاره بود ما را هزار شکوه به دل آشکاره بود روزم چو شب سیاه شد از روزگار سخت گویا مکان من چو شب بی ستاره بود خورشید آتش است ولی پیش ‌سوز ما از کوچکی شبیه به خردک شراره بود در گوش ما ز جنّت رضوان شیخ گفت […]

مطالعه بیشتر

تا چشم مرا رخصت این یک نظر افتاد

تا چشم مرا رخصت این یک نظر افتاد اندر دل ما معرکه و شور و شر افتاد چون حسن رخت خانۀ دل کند ز بنیاد ویرانه شد این دل چو ز بنیاد برافتاد از جلوۀ خورشید به جانم شرر افتاد جان شد تهی از نور تو تا در سحر افتاد گیسوی سیاهت پرچین است و […]

مطالعه بیشتر

امشب است آن شب که دنیا ناگهان تاریک شد

امشب است آن شب که دنیا ناگهان تاریک شد دین حق از ظلم و کینَش ناگهان باریک شد ضربت شمشیر دون فرق علی را چون شکافت ناگهان دیدم ملائک سوی منبر می‌شتافت یا علی با قتل تو دنیای دون ماتم گرفت چون عدالت‌خواهی ات اتمام در عالم گرفت بعد تو این طفل‌ها بی‌یار و بی […]

مطالعه بیشتر

بیا مطرب دمی چنگی بیاسای

بیا مطرب دمی چنگی بیاسای رسد گوشم صدای نالۀ نای که آن ناله بسوزد جان و دل را عنان دل گسست و پرده از جای که گویا آن نوا از دل برآید دلم پر می‌کشد بر سوی آن وای که درد عشق لذّت دارد انگار طبیبا درد عاشق را بیفزای که چون معشوق من همتا […]

مطالعه بیشتر
© 2024 حاج رحمت اله طیبی