شبانه در خیال تو نشسته نوای من سکوت شب شکسته به گوش من رسد صوتت نگارا صدای آشنا گیرد فضا را یکی دارد دلش مهر خدایی یکی نالد جدا از آشنایی یکی چون من همی دیوانه گشته یکی بر گرد او پروانه گشته یکی چون من که در زنجیر عشق است میان عاشقان درگیر عشق […]
نویسنده: مدیر سایت
میان درّه دارد چشمه چشمه
میان درّه دارد چشمه چشمه نگارم میکند بر من کرشمه نگارم غالیه مالیده رویش نسیم طبلۀ عطار بویش بدون غالیه زیبا نگاری که در قلبم درختت را بکاری خودم دانم ز عشقت بیقرارم میان کوچهها دیوانهوارم ز مهر آشنا طاقت ندارم به کویش جان خود را میگذارم نهال مهر کارم روبرویش تسلّای دلم باشد به […]
کاروان مرگ امشب بر در این خانه شد
کاروان مرگ امشب بر در این خانه شد تا که در را زد دل مجنون ما دیوانه شد تا گشودم در بدیدم روبرو جسمی عظیم روحم از تن وارهید و مثل یک پروانه شد بعد از آن اهل و عیالم بر سر و سینه زدند آه و وایلا و گریه داخل این خانه شد من […]
علی را قوم دون محراب کشتند
علی را قوم دون محراب کشتند ولی مصطفی احزاب کشتند میان مسجد کوفه به محراب علی با خون خود گردید سیراب علی که مایۀ لطف سخا بود چنین ظلمی علی را کی روا بود علی هر شب یتیمان را پدر بود دل تاریکی شب را سحر بود چرا آن بیحیا مولای مان کشت چه بنملجم […]
من از غمش مثال سپندی در آتشم
من از غمش مثال سپندی در آتشم همچون شهاب تندر سوزان و سرکشم عمری بسوختم غم هجران عشق او چشم انتظار مانده به امّید او خوشم فریاد از این زمانه که جانم بسوخت غم از دست یار بس گلهدار و مشوّشم شادم ز ناز و غمزۀ او هر زمان کند جانانه غمزه میخرم از یار […]
گفت یارم با تو پیوند نهان دارم هنوز
گفت یارم با تو پیوند نهان دارم هنوز گفتمش در سینه من قلبی جوان دارم هنوز گفت بر تو مهر آموزم ز جان خویشتن گفتمش مهرت به دل سوزی ست جان دارم هنوز گفت از پیشم برو دیگر نمی خواهم تو را گفتمش دل را گرو در دل عیان دارم هنوز گفت ما را نیست […]
ای دیده اشک ریز ز هجر نگار خویش
ای دیده اشک ریز ز هجر نگار خویش آتش بزن به خرمن این روزگار خویش تا کی ز دوری اش بکشی آه جانگداز آه از جگر برآر بگیر از قرار خویش از سوز هجر و گردش ایّام سوختم ترسم از آن ز دست دهم اختیار خویش کارم کشیده راه جنون دوست چارهای از محنت نگار […]
عزیزم وقت پیکار است برخیز
عزیزم وقت پیکار است برخیز نشستن غفلت کار است برخیز دگر امروز جایز نیست ماندن ببین دشمن گرفتار است برخیز شجاعت بر تو ارثی مانده از جد خدا هم همره یار است برخیز امان دادن به دشمن نیست انصاف که او چون شمر بدکار است برخیز الا ای شیر مردان وقت یاری ست خداوندت تو […]
ای چشم! ریز اشک روان روی دامنم
ای چشم! ریز اشک روان روی دامنم از ظلم ناکسان شده غمبار گردنم ای دل بسوز در غم هممیهنان خویش چون داغ هموطن زده آتش به خرمنم ای آسمان سکوت مکن نعرهای بزن آتش ببار بر سر انبوه دشمنم ای آفتاب نور میفشان دگر به خاک آنکس که ماندهاست در این تیرگی منم دریا چرا […]
من کمال یار را اندر وصال آموختم
من کمال یار را اندر وصال آموختم شور و حال عاشقی را بیمثال آموختم در میان عاشقان نوعی ست خصلت های دل من نظیر اهل دل نیکو خصال آموختم شرح حال عاشقی را باز میگویم عیان می¬کنم افشا که عشق ذوالجلال آموختم در حیات خویشتن دارم امید عشق او این امید عشق را با شور […]