امان از دست پیک بیمروّت که آیینی ندارد جز شقاوت نمیداند زمانه جز دورویی فقط با نفس خود دارد سخاوت دلم را پاک بخشیدم به رویش دریغا گشته ناپاک از رذالت مگر مهر و وفا نامش همین است زند خنجر وفا را با شجاعت اگر یک بار دیگر با تو باشم به تو گویم کجا […]
نویسنده: مدیر سایت
هرگز به دیده اشک فراوان ندیدهای
هرگز به دیده اشک فراوان ندیدهای آه یتیم و سینۀ سوزان ندیدهای هرگز به فکر درد یتیمی نبودهای انگار هیچ سفرۀ بینان ندیدهای در قصر زرنگار خود آسوده خفتهای در عمر خویش خانۀ ویران ندیدهای عمرت گذشت و لطف نکردی به یک غریب چون شهر دور و شام غریبان ندیدهای بازآ به خویش و پیش […]
دوش ما را یاد تو چون تا سحر بیدار داشت
دوش ما را یاد تو چون تا سحر بیدار داشت از پریشانی دل شوریده را بیمار داشت نالم از درد فراغت یار بیهمتای دل بود معلومم که روزی جسم و جان غمخوار داشت این همه بهرم محبّت از چه رو میکرد یار پس چرا در پشت پرده بر تنم آزار داشت آن که با نام […]
نالۀ شب گیر من سوزد جهان را عاقبت
نالۀ شب گیر من سوزد جهان را عاقبت آه جانسوزم بگیرد کام جان را عاقبت نام زیبای تو را ترسیم کردم دفتری تا بماند یادگاری، زندگان را عاقبت بیکسان را یاوری باشد در این دیر کهن بیگمان یاری رساند بیکسان را عاقبت ناامیدی نیست اندر درگهش معشوق من جستجو کن در جهان یابی نهان را […]
ساغر از دست نگاری نرسد دام آنجاست
ساغر از دست نگاری نرسد دام آنجاست جام زهری بدهد یار مرا کام آنجاست می ناب و غزل و شعر تر و شور طرب همه تقدیم به معشوق که با جام آنجاست شوق دل نیست به جز وصل دلانگیز نگار خوش بود دل همه شب تا که دلآرام آنجاست ای خوشا در شب مهتاب در […]
این صدای نای من بر دامن صحرا گرفت
این صدای نای من بر دامن صحرا گرفت نالۀ جانسوز من در لامکان مأوا گرفت داد من باشد همی دوری ز معشوقم هنوز ای بسا حسرت کشیدم قامتم را تا گرفت تاکنون او را ندیدم عاشقش اما شدم بس که سختیها کشیدم مهر در دل جان گرفت محرم رازم برآید عقدۀ دل وا کنم رنج […]
ای یار باوفا به خدا میسپارمت
ای یار باوفا به خدا میسپارمت هر جای بگذری به خدا میگذارمت دانم بدون تو نشوم هیچ کامران ای مونسم بدان که تو را دوست دارمت ما را نظر بر آر که ناکام ماندهایم دارم نظر به روی دوچشمم برآرمت از من مکن کناره که دل رفته از کفم بازآ که چون نهال جوانی بکارمت […]
خواستم تا بازوان بر گردنش حایل کنم
خواستم تا بازوان بر گردنش حایل کنم این دل بشکسته را ترمیم از آن حاصل کنم من خیال خام در فکر تو بودم آنچنان فکر بی¬جا بودم و فکری زهی باطل کنم آدم مسکین کجا و صاحب شوکت کجا راه بسیار است خود را پیش او سائل کنم میروم این ره اگر دشوار باشد همچو […]
امشب نگار همره بالین من نخفت
امشب نگار همره بالین من نخفت از داستان عشق زلیخا سخن نگفت من چشم خویش بر در این خانه دوختم از او خبر نیامد و هم چشم من نخفت یارب چه شد نتیجۀ آن وعدههای او در وعدهگه نیامد و غم های من نرُفت یعقوب عمر خود به سر آورد در فراق هرگز نکرد شکوۀ […]
بیا تو جهل و حماقت ز خویش دور انداز
بیا تو جهل و حماقت ز خویش دور انداز مگر شوی همه جا معنی بلندآواز اگر به خود بکنی نخوه میشوی مغرور حیا و حکمت تو میرود به باد هراز به خود بیا و چو شیطان مشو ز ره گمراه که این غرور تو را میبرد به راه دراز به سوی بی رَه اگر تاکنون […]