سر به بالین بگذارم که دگر یاری نیست

سر به بالین بگذارم که دگر یاری نیست این جهان جز غم و اندوه دگر کاری نیست مددی از که بجویم که شود یار مرا اندر این دهر چو من هیچ گرفتاری نیست دل به دریای غمم اشک فزون می‌بارم گر شوم غرق در این بحر مرا عاری نیست وعده‌ها دادی و اما شده حاصل […]

مطالعه بیشتر

سال نو باشد مبارک بر نگار خوش نهان

سال نو باشد مبارک بر نگار خوش نهان همچو گل بشکفته گردی روزگارت خوش‌زمان در جهان هرگز نبینی غم، شوی خوش کامه دل آرزوی دل برآید تا که گردی خوش جهان عزّت فرخنده خواهم از خدایت بهر تو دل کند شادت همیشه ای عزیز خوش بیان صورت زیبا که داری سیرت احسان و نیک داری […]

مطالعه بیشتر

قیام کرد نگارم قیامتی برخواست

قیام کرد نگارم قیامتی برخواست ز نور پرتو رویش ضیافتی برخواست ز نور صورت ماهش جهان منوّر شد به نور شعشع رویَش نهایتی پیداست شراب لعل لبش قوت جان بیمار است طبیب درد دل‌ آزرده حالتی برجاست ز شور عشق دو چشمش چو صید در دامم دلم اسیر دو زلفش بقایتی شیداست چو سرو ناز […]

مطالعه بیشتر

بکش شعله، شرر شو تا بسوزد استخوان هایم

بکش شعله، شرر شو تا بسوزد استخوان هایم بده خاکسترم بر باد این مقصد مهیّایم نمی‌خواهم دگر این زندگانی را در این عالم اگر همّت کند مرگی روَم پیش از سر و پایم دگر اینجا مروّت نیست، کس را با کس الفت نیست چنان مرده تحرّک نیست بر همسایه احیایم شقاوت سفره گسترده رذالت عقل […]

مطالعه بیشتر

ای دوست نقش چشم سیاهت مرا گرفت

ای دوست نقش چشم سیاهت مرا گرفت آن روی باطراوت ماهت مرا گرفت آن قامت چو سرو، مرا دل ربوده است گویا ندانی آنکه نگاهت مرا گرفت یک لحظه من به صورت تو کرده‌ام نگاه چون تیر عشق گاه به گاهت مرا گرفت ما را گرفته عشق دلارای غمزه‌ات ای نازنین تویی که سپاهت مرا […]

مطالعه بیشتر

قامت چون سرو تو اندر نظر تا جا گرفت

قامت چون سرو تو اندر نظر تا جا گرفت صورت زیبای بی‌نقصت به دل مأوا گرفت بی‌ریا گویم دو چشمت چون غزال دلبری ست آفرین بر حسن تو عاشق کشی زیبا گرفت آرزو دارم دوباره با تو بنشینم دمی راز دل با تو بگویم کار دل بالا گرفت بر تو ایزد یک نگارستان منقّش کرده […]

مطالعه بیشتر

موسم پیری چرا حرفم خریداری نداشت

موسم پیری چرا حرفم خریداری نداشت پند و اندرزم چرا خواهان و بازاری نداشت ای عجب یک عمر جز لطفم کسی چیزی ندید پس چرا لطفی که من کردم سزاواری نداشت تا نظر کردم به خود دیدم بهارم شد خزان نوبت پیری رسید اما چنان باری نداشت ای که اندر نوبهاری، خویش را بنیان فکن […]

مطالعه بیشتر

خداوندا نمی‌دانم چه سازم با خطر امشب

خداوندا نمی‌دانم چه سازم با خطر امشب به یاد او نباشد گر بمیرم تا سحر امشب غم هجران تنهایی شب یلدای بی‌پایان بیابان گم شده راهی که گشتم خون جگر امشب دلم دریای موج غم چو سرگردان بیچاره بجویم ساحل ای یاران و اشکی چشم تر امشب طلوع پرتو روی تو را چون «طیبی» جوید […]

مطالعه بیشتر

به تو گفتم بیا زین ره گذر کن

به تو گفتم بیا زین ره گذر کن ز حال خویشتن ما را خبر کن چه شد حرف مرا کردی فراموش فراموشم مکن رفع خطر کن تو آگاه از دل پرشور مستم بیا بهر خدا بر من نظر کن تو می‌گفتی تو را می‌خواهم از دل تو ای خورشید دل شب را سحر کن به […]

مطالعه بیشتر

نهان پرشور مست عشق یاد روی محبوبم

نهان پرشور مست عشق یاد روی محبوبم مکان لامکانش را بجویم در نظر امشب تمام عمر خود رفتم پی دلدار بی‌همتا که شاید در نظر آرد مرا در رهگذر امشب دعای دولت فرزانۀ کوه حرا در شب شبم را می‌شکافد یاد او همچون سحر امشب نهفتم در پناه شب که در ویرانه خلوت بود خوشا […]

مطالعه بیشتر
© 2024 حاج رحمت اله طیبی