صبح است بلندشو صفا کن از خواب، تو خویشتن جدا کن از بیخودیِ دگر بپرهیز از موی سفید خود حیا کن تا کی تو به غفلتی در آغوش کمتر تو به خویشتن جفا کن گرداب گناه خود میفکن فکری تو به حال آشنا کن چیزی نبود در عمر باقی نیرنگ و فریب را رها کن […]
نویسنده: مدیر سایت
در این دنیای ظالم پرور ای یاران نمیدانم
در این دنیای ظالم پرور ای یاران نمیدانم دمی آسوده¬خاطر نیست در عالم همی جانم چه رسمی بود در عالم ستم کردن به مظلومان ستمکاران چرا کشتند آن مظلوم عطشانم که دارم شکوهای بسیار از چرخ ستم پرور نشد هرگز به کام ما به جز حال پریشانم ز ظالمها خلاصی نیست مظلومان عالم را مگر […]
مرا کشتی سعادت ساز گشتم
مرا کشتی سعادت ساز گشتم چو بلبل با تو همآواز گشتم زنم من بوسه بر لب های نازت کنون دیوانۀ آن ناز گشتم منم مست از می جام شرابت خوش این هستی برت همراز گشتم عزیزم دلبری با چشم نازت دو چشم روشن از اعجاز گشتم ز حسنت غرق در دریای شادی که محوِ آن […]
در این دنیای غمپرور عجب غوغاست میبینم
در این دنیای غمپرور عجب غوغاست میبینم بساط ظالمان چیدن ز ما پیداست میبینم نشان عشق یزدانی بساط ظلم برچیند بود اسرار دل اینجا بیان شیواست میبینم ز پیک عشق میآید ندای شوق آزادی سرود بانگ تکبیرش عیان بر ماست میبینم غلام درگه آنم نظر بر دیگران جهل است در این درگاه آزادی چه خوش […]
چون شمع سوزان گشتهام
چون شمع سوزان گشتهام از عشق لرزان گشتهام دیوانه گشتم عشق او زان عشق ویران گشتهام من عاشقی دلباخته با چشمِ گریان گشتهام عمرم فراق او گذشت چون بحر طوفان گشتهام یاران رسید امداد من از یار نالان گشتهام میجویم او را هرکجا بادل پر افغان گشتهام بنگر به حال «طیّبی» از غصّه بیجان گشتهام
ما ز خال لب او بوسه نچیدیم و برفت
ما ز خال لب او بوسه نچیدیم و برفت صورت چون مه او سیر ندیدیم و برفت قامت سرو روانش دل ما برده ز جای دولت از لطف و کمالش نستودیم و برفت سخن با خردش گوش دلم جای گرفت صحبتش را شبی از دل نشنیدیم و برفت آن جمالی که دل نور یقین میبخشد […]
من در خیال روی تو دیوانه گشتهام
من در خیال روی تو دیوانه گشتهام مجنون صفت به گرد تو پروانه گشتهام هجرت نموده قلب مرا حزن و پرملال چون با ملال، مونس و همخانه گشتهام زنجیروار بسته دو پایم غمت درون غافل ز عهد خویش چو بیگانه گشتهام فرصت غنیمت است شمار ای عزیزدل بنگر مرا که باز به کاشانه گشتهام زلفت […]
چه شد که یار سفر رفته برنگشته هنوز
چه شد که یار سفر رفته برنگشته هنوز مگر که آخر وقت سفر نگشته هنوز ز وقت رفتن او روزگار من شب شد از آن زمان شب تارم سحر نگشته هنوز چرا نکرد خبر وقت رفتنش ما را ز سوز سینۀ من باخبر نگشته هنوز هزار شکوه به او داشتم ز راز نهان خطاست شکوه […]
صد بار اگرم رانی اما به برت مانم
صد بار اگرم رانی اما به برت مانم عیبم مکن ای معشوق فکری به سرت دانم ای دلبر سیمین تن رخسار متاب از من هستم چو گدایت در، خواهم نظرت جانم عمری ست نگهبانم بر طاق دو ابرویت از بد نرسد آسیب بر تو دگرت رانم از شوق وصال تو هرگز نبرد خوابم شاید به […]
تنها نشسته سر به گریبان گریستم
تنها نشسته سر به گریبان گریستم شب ها به یاد زلف پریشان گریستم امیدوارم آنکه برفت آید از سفر بی او اسیر خانۀ ویران گریستم صدها هزار طعنه ز مردم شنیدهام اما به عشق تو سر عریان گریستم من اشتباه کردم اگر خدمتت فزون بر اشتباه خود غم هجران گریستم افسوس از گذشته که در […]