پیر علیلم و نتوانم به کار خویش

پیر علیلم و نتوانم به کار خویش فرسوده گشته‌ام به ره عشق یار خویش پیری بلا به جان جوانی فکنده است گشته فنا جوانی من در دیار خویش ای نوجوان من تو بیا قدر خود بدان فردا که می‌رسد سر پیری بهار خویش عمری ست رفته ام پی عشقش نیافتم بویی ز اوست در همه […]

مطالعه بیشتر

شعلۀ عشق تو شد در دل و جانم شرری

شعلۀ عشق تو شد در دل و جانم شرری سوخت آتش همه اعضا و نهانم جگری حکمت عشق چه باشد که ندانم عللش چو پیامش شده محصور نهانم اثری به خدا خانۀ دل گشته چه آباد ز عشق که من از عشق تو هرگز نتوانم گذری دل سودازده‌ام عاشق شیدای تو شد گر به سویت […]

مطالعه بیشتر

در میان کعبه رفتم تا بجویم یار خویش

در میان کعبه رفتم تا بجویم یار خویش در نهان جستم دمی دلدار خویش من به یک آن از خودم بیرون شدم آن زمان دیدم ورا افکار خویش گفتمش او را که دارم آرزو گفت: برمی‌آورم بازار خویش نیک رحمت بود آن¬دم بهر ما شوکت عزّوجل بر کار خویش من مصفّا دیدم آن وقت او […]

مطالعه بیشتر

گفت یارم قهری و از دوری­ات زارم هنوز

گفت یارم قهری و از دوری­ات زارم هنوز گفتمش قهرم ولی پیشت گرفتارم هنوز گفت با من تا به کی ناسازگاری می‌کنی گفتمش حاشا که من پر اشک ابصارم هنوز گفت نازک­بین مرا این درد بی‌درمان نمود گفتمش گویا طبیبی چون­که بیمارم هنوز گفت که از مصلحت این وصل ما را چاره کن گفتمش صالح […]

مطالعه بیشتر

این دل پرشور من از عشق یاران است و بس

این دل پرشور من از عشق یاران است و بس هجر آنان دیده‌ام با اشک باران است و بس من که دورم از بر یاران خود اما چه باک در دل من پر ز مهری از نگاران است و بس ناصحان گفتند راه عشق تو بی‌حاصل است من که خود فهمیده‌ام معشوق هجران است و […]

مطالعه بیشتر

دوش بر کنج لبت بوسۀ جانانه زدم

دوش بر کنج لبت بوسۀ جانانه زدم آتش عشق تو را بر دل دیوانه زدم تو نداری خبر از حال دل خستۀ ما در دل آتش اگر بال چو پروانه زدم خطر خاطر تو می کشدم پای جنون سرخوشم نام تو را سکّۀ شاهانه زدم کی گذارم قدمت را بگذاری بر خاک چونکه دل را […]

مطالعه بیشتر

عشق شیوا شراره جانم زد

عشق شیوا شراره جانم زد اثرش آتش استخوانم زد با نگاهی مرا نشانه گرفت مژه‌اش تیر بر نهانم زد بر نگاهش نظر نمودم گفت لطمه بر قلب مهربانم زد خوشم از شور عشق رسوایی همرهش داغ دل نشانم زد گرچه بودم کنون دل افسرده شور عشقش دل جوانم زد او مگر شد ز «طیّبی» آگاه […]

مطالعه بیشتر

خوش از آنم که اگر ساقی میخانه شوم

خوش از آنم که اگر ساقی میخانه شوم دست خویش آرم و جامی بر مستانه شوم تا دل خسته برون آورم از حزن ملال داخل شیوۀ مستانه به خمخانه شوم گرد شمع آیم و گردم دمی آسوده ز غم حاضران دیده ببندید که پروانه شوم ای خوشا پیر مغانم بدهد جام ز می تا از […]

مطالعه بیشتر

یاری رمید از من و دل غرق خون نمود

یاری رمید از من و دل غرق خون نمود تنها گذاشت داغ دلی بس فزون نمود یا رب کجا شکایت او با زبان کنم باشد زبان قاصرد دل در جنون نمود ای دیده جای اشک، چکان خون به دامنم باز او به فتنه خواست کلک با فنون نمود بی¬جرم بودم و چو گنه کردنم نهاد […]

مطالعه بیشتر

با افتخارم آن که شوم من گدای عشق

با افتخارم آن که شوم من گدای عشق رسوای خاص و عامم اگر از برای عشق من شعله را ز جان بخرم با کمال شوق پروانه‌وار سوزم اگر در بهای عشق صوت خوشی که می‌رسد امشب به گوش دل خوش مژده می‌دهد به من امشب نوای عشق روی خوشی ز دیدۀ دل دیدنش خوش است […]

مطالعه بیشتر
© 2024 حاج رحمت اله طیبی